هویت

از دیرباز انسان به دنبال این بوده است که بداند کیست و از کجا آمده است و به کجا می رود.و این سوال بزرگ همیشه و همه جا در ذهن بوده است.هویت می تواند یک وجود آگاه از موجودیت خود باشد یا می توانیم طبیعت وجود را هویت بنامیم و یا کشف خود در برابر واقعیت بودن می تواند به ما یک فرم بدهد که ما آن را هویت می نامیم.هویت مامور یا مسئول فعالیت های روانی است و در این وضعیت همه ی آن قسمت از وجود ما که متوجه وجود ماست را هویت می نامند.در همین راستا با من و خود آشنا می شویم که از کلمه ی من برای وجود کل یعنی تن و روان استفاده می گردد و از کلمه ی خود برای موارد روان استفاده می گردد و تصویری که ما از خود به بیرون ارائه می دهیم ،هویت ما را تشکیل می دهد.
اگر بخواهیم پی ببریم که چه تصویری از خود به بیرون ارائه می دهیم (چه هویتی داریم) باید ببینیم دیگران چه تصویری از ما دارند و درنهایت چه تصویری تلاش می کنیم تا دیگران از ما داشته باشند.
هویت می تواند یک مجموعه از پدیده هایی باشد که مورد تایید ضمیر آگاه است و مجموعه ی این پدیده ها ما را با محیط و واقعیت های زندگی مربوط می سازد.خود که زیر مجموعه ی هویت است به شدت از یک برنامه ریزی قوی برخوردار است.در یک زمان فروید از نهاد،خود و خود برتر سخن می راند اما ما به تقسیم بندی پیچیده تری می رسیم که در مجموع هویت را تشکیل می دهد.ناگفته نماند که هویت در هر زمان درحال تغییر است و انسان برحسب محیط مرتب هویت خود را تطبیق می دهد.پس همانطور که گفتیم هویت تصویری است که ما از خود به دیگران معرفی می کنیم ، هرچند که خود دیگران روی هویت ما تاثیر می گذارند و دیگران می تواند خانواده ، جامعه یا حتی محیط باشد.البته در رابطه باهویت باید گفت که نقش پدر و مادر بسیار مهم است زیرا بخش های مهم هویت مانند عزت نفس،اعتماد به نفس و ابراز وجود تقریبا در زمان نوزادی در انسان شکل می گیرد و پدر و مادر یا افراد مهم در زندگی یک فرد می توانند در کیفیت و کمیت این موارد نقش بسیار مهمی داشته باشند.به همین دلیل است که ما مثلا همسرآزاری یا فرزندآزاری را در چندین نسل یک خانواده ببینیم.همه ی ما می توانیم در رابطه با خود یا هویتی که از خود برای دیگران نشان می دهیم یک تصویر مثبت و یا یک تصویر منفی داشته باشیم ، این در حالی است که باید قبل از هر چیز یک تصویر واقعی از خود داشته باشیم.
با توجه به مواردی که خدمتتان عرض کردم بنده در زمینه ی شناخت کامل هویتتان و راههای تعالی بخشیدن به آن در خدمتتان هستم.

هویت

در بالاترین بخش از هرم دیلتز به پدیده ی هویت می رسیم. پس قبل از هر چیز بهتر است بدانیم هویت چیست. از دیربار انسان به دنبال این بوده است بداند که کیست و از کجا آمده است و به کجا می رود. و این سوال بزرگ همیشه و همه جا در ذهن بوده است. هویت می تواند یک وجود آگاه از موجودیت خود باشد یا می توانیم طبیعت وجود را هویت بنامیم و یا کشف خود در مقابل واقعیت بودن می تواند به ما یک فرم بدهد که آن را هویت می نامیم. در روانشناسی مدرن هویت مامور یا مسئول فعالیت های روانی است و در این وضعیت همه ی آن قسمت از وجود ما که متوجه وجود ما است را هویت می نامند. در همین راستا با من و خود آشنا می شویم که از کلمه ی من برای وجود کل یعنی تن و روان استفاده می گردد و از کلمه ی خود برای موارد روان استفاده می گردد. و تصویری که ما از خود به بیرون ارائه می دهیم هویت ما را تشکیل می دهد. در ان ال پی نیز هویت در برگیرنده ی تمام سصطوح منطق است و در واقع تمام فعالیت ها و مطالعات ان ال پی مربوط به همین بخش یعنی هویت است اگر بخواهیم پی ببریم چه تصویری از خود به بیرون ارائه می دهیم ( چه هویتی داریم) باید ببینیم دیگران چه تصویری از ما دارند و در نهایت چه تصویری تلاش می کنیم تا دیگران از ما داشته باشند. ( پی بردن به هویت بین ۱۰ تا ۱۴ سال است ولی نشان دادن هویت می تواند همیشه تغییر کند ). هویت می تواند یک مجموعه از پدیده هایی باشد که مورد تایید ضمیر آگاه است و مجموعه ی این پدیده ها ما را با محیط و واقعیت های زندگی مربوط می سازد. خود که زیر مجموعه ی هویت است به شدت از یک برنامه ریزی قوی برخوردار است. در یک زمان فروید از نهاد ، خود و خود برتر سخن می راند اما در ان ال پی به تقسیم بندی های پیچیده تری می رسیم که در مجموع هویت را تشکیل می دهد. نا گفته نماند که هویت در هر زمان در حال تغییر است و انسان بر حسب محیط مرتب هویت خود را تطبیق می دهد پس همان طور که گفتیم هویت تصویر است که ما از خود به دیگران معرفی می کنیم هر چند که خود و دیگران روی هویت ما تاثیر می گذارند و دیگران همان طور که قبلا هم گفتیم هر کسی می تواند باشد از پدر و مادر گرفته تا جامعه یا حتی محیط. البته در رابطه با هویت باید گفت که نقش پدر و مادر بسیار مهم است زیرا بخش های مهم هویت مانند عزت نفس ، اعتماد به نفس ، ابراز وجود را نام برد که تقریبا از زمان نوزادی در انسان شکل می گیرد و پدر و مادر یا افراد مهم در زندگی یک فرد می توانند در کیفیت و کمیت این موارد نقش بسیار مهمی داشته باشند. به همین دلیل است که ما مثلا همسر آزاری یا فرزند آزاری را می توانیم در چندین نسل از یک خانواده ببینیم. همه ی ما می توانیم در رابطه با خود یا هویتی که از خود برای دیگران نشان می دهیم یک تصویر مثبت و یا یک تصویر منفی داشته باشیم این در حالی است که باید قبل از هر چیز یک تصویر واقعی از خود داشته باشیم.

تمرین:

سه جایگاه را تعیین می کنیم.

برای این که انسان بتواند هویت واقعی خود را شناسایی کند و تشخیص بدهد کیست و کجا می خواهد باشد بصورت زیر عمل می کند:

  • سه جایگاه را روی زمین مشخص می کنیم. جایگاه ۱ جایگاه خنثی بودن. جایگاه ۲ جایگاه موفقیت هاست و جایگاه ۳ جایگاه شکست هاست که به آن ها رسیده ایم و متوجه شکست شده ایم و حتی یک حس پشیمانی هم داریم.
  • به جایگاه شماره ۱ می رویم به هیچ چیز فکر نمی کنیم (وضعیت خنثی) در این جا با صدایی که بشنویم می گوییم من این توانایی را دارم که یک قضاوت واقعی از خودم داشته باشم (باید بشنویم)
  • به جایگاه شماره ۲ می رویم و یک خاطره ی خوب که در آن به یک موفقیت رسیده ایم و احساس بسیار خوبی از آن موفقیت داشته ایم را بیاد می آوریم و آن را به خوبی برای خود پرورش می دهیم و زمانی که به اوج احساسات خوب رسیدیم به جایگاه شماره ۱ می رویم و مجددا می گوییم من این توانایی را دارم که یک قضاوت واقعی از خود داشته باشم.
  • به جایگاه شماره ۳ می رویم و به یکی از شکست های خود در زندگی فکر می کنیم و احساس پشیمانی را که در آن لحظه داشتیم در خود پرورش می دهیم و زمانی که به اوج احساس پشیمانی رسیدیم به جایگاه شماره ۱ می رویم و مجددا می گوییم من این توانایی را دارم که یک قضاوت واقعی از خود داشته باشم.
  • این عمل را سه مرتبه انجام می دهیم.
  • و در بخش آخر وقتی که برای آخرین بار در جایگاه شماره ۱ قرار گرفتیم به خود می گوییم که چطور انسانی هستیم و باید چطور باشیم.

 

نکته: جمله را ۲ یا ۳ بار می گوییم و چشم باز بهتر است.

همان طور که در بالا اشاره کردیم دیگران روی شکل گیری هویت ما اثر می گذارند و خود ما نیز روی هویت خود تاثیر می گذاریم به صورتی که تصویری که دیگران از ما دارند را قرض می گیریم و با تصویری که خود ما از خودمان داریم ادغام می کنیم و یک تصویر جدید ارائه می دهیم. در چنین شرایطی هر قطب روی دیگری تاثیر می گذارد و نتیجه روی کل تاثیر می گذارد و کل هم روی نتیجه تاثیر می گذارد. به عنوان مثال: رضا علاقه مند است بیش تر از آن که در جمع حرف بزند نظاره کننده باشد و جمع فکر می کند رضا علاقه ای به شرکت در مباحث ندارد و نمی خواهد با بقیه قاطی شود. بنابراین از رضا فاصله می گیرند و رضا چون این فاصله را حس می کند از بقیه فاصله می گیرد چون فکر می کند جمع علاقه ای ندارد او را در میان خود ببیند. پس به این ترتیب متوجه می شویم که چطور یک هویت تحت تاثیر قرار می گیرد. در گذشته به این موضوع پی بردیم که مرز کارت شخصی یا دنیای شخصی چگونه باید باشد و امروز نیز در رابطه با هویت می توانیم اعلام کنیم که مرز هویت ما باید باشد که حد و حدود آن قابل رویت باشد به این ترتیب دیگران می توانند ما را با یک هویت مشخص شناسایی کنند و ما نیز خودمان تعیین کننده ی روابط با دیگران خواهیم بود و باید به این موضوع توجه داشته باشیم که همیشه یک حس مقایسه ایجاد می شود ولی باید بتوانیم تشخیص دهیم چه چیزهایی را با دیگران باید در اشتراک بگذاریم یا مشترک هستیم و یا چه چیزهایی اختصاص به خود ما دارد و با دیگران متفاوت است و به این ترتیب می توانیم یک رابطه ی صحیح و متناسب با دیگران برقرار کنیم و هویت ما معنادار خواهد شد و زمانی که ما در هویت خود دارای مرز مشخصی نباشیم هویت ما شکل مشخصی نخواهد داشت نمی توانیم تشخیص دهیم نسبت به دیگران در کجا قرار گرفته ایم و این که آیا این ما هستیم که روی دیگران تاثیر می گذاریم یا این که دیگران هستند که روی ما تاثیر می گذارند و رفته رفته یک نوع پیچیدگی در هویت ما بوجود می آید. هیچ کس نمی تواند ما را به خوبی شناسایی کند و رفتار مناسب را با ما ایجاد کند و خود ما نیز نمی توانیم رفتار مناسب با زمان و محیط از خود نشان دهیم و زمانی که مرزهای ما بسیار مستحکم و قطور باشد ما خود را بسیار بسته نشان می دهیم با یک هویت خیلی خشک و غیر قابل انعطاف. در چنین شرایطی یادگیری بسیار سخت می شود و در نتیجه رشد کند می شود و یک دیوار قوی بین خود و دیگران به وجود می آوریم.

هیچ نظر و رفتاری بجز خود ما اهمیت نخواهد داشت. در چنین شرایطی فقط یک بعد از پدیده ها را می بینیم و دیگر هیچ و پیشرفت کند تر و کند تر می شود و رشد تقریبا متوقف می شود مانند اشخاصی که هیچ وقت کاملا خوشحال یا کاملا غمگین نیستند.

برای این که بتوانیم یک هویت متعادل داشته باشیم باید:

الف)در قالب یا بدن خود ،خود را حس کنیم .(بدن نیستیم درونش هستیم )

ب) وضعیت داخلی خود را خوب بشناسیم و برروی هر وضعیت داخلی و پیام ضمیرناخودآگاه تسلط داشته باشیم.

ج) بتوانیم دیگران را در هیجاناتشان یاری کنیم همزمان که هویت خود را حفظ می کنیم.

د) بتوانیم گذشت زمان و تغییر محیط را درک کنیم و هویت خود را با آن ها تنظیم نماییم.

ه)بتوانیم با یک مشاهده ی قوی در هر لحظه در سه جایگاه خود ، دیگری و ناظر قرار بگیریم.

تمرین برای شکل دهی و تعادل هویت

۱-خود هیپنوتیزم را با خود انجام می دهیم.

۲- با صدایی که شنیده شود و پس از آن که از جسم خود بیرون آمدیم و خود را در مقابل جسم خود تصور کردیم قسمت های مختلف بدن خود را می بینیم و کارهایی که این جسم از بدو تولد تا به حال برای ما انجام داده است را مرور می کنیم. سختی هایی که کشیده ، آسیب هایی که دیده ، مریضی و … . به یاد می آوریم و به جسم خود می گوییم خسته نباشی. می دانم که خیلی برای من زحمت کشیدی و از تو ممنونم. من هر چقدر از تو تشکر کنم کم است. قول می دهم از این به بعد بیشتر به سلامتی تو بپردازم و هرچند که ما خیلی به هم نزدیک هستیم ولی من تو نیستم و من خودم هستم و تو من نیستی . من تلاش می کنم تا تو در آسایش باشی. هرچند که من فقط خودم هستم و تو من نیستی و من تو نیستم.

۳- اگر احساسات بر ما غلبه کرد به آن ها می گویید که می دانم که شما خیلی در زندگی من مهم هستید و برای من مفید هستید و من از شضما ممنونم ولی شما من نیستید و من شما نیستم. سعی می کنم از شما بصورت مثبت استفاده کنم هرچند که شما من نیستید و من فقط خودم هستم.

۴- به گذشته ی خود می رویم و تجربیات تلخ و شیرین گذشته را مرور می کنیم (معمولا دگر احساس بهتر است) به آن ها می گوییم می دانم که شما در زندگی من نقش فراوانی داشته اید و دست به دیت هم دادید تا مرا به اینجا برسانید و شما به من اجازه دادید خیلی کارها را در زندگی انجام دهم. از شما سپاسگزارم ولی من شما نیستم و شما من نیستید. من سعی می کنم از شما درست استفاده کنم هرچند که شما من نیستید و من نیز شما نیستم.

۵- به اهداف و آرزوهای خود فکر می کنیم و می گوییم من می دانم که شما به من شوق زنده بودن می دهید و از شما ممنون هستم. من تمام توانایی هایم را به کار می گیرم و تمام دانشم را به کار می گیرم تا شما را بدست بیاورم هرچند که شما من نیستسد و من شما نیستم.من فقط خودم هستم.

۶- یک دیوار سفید در مقابل خود مجسم می کنیم طوری که این دیوار سفید تمام فضای ذهن ما را پر کند سپس به خود می گوییم من خودم هستم مستقل و جدا از هرچیز دیگر و با توانایی که خداوند به من داده می توانم به هر چیزی برسم. من فقط خودم هستم من خودم هستم. ( ۵ بار با صدایی که شنیده بشود) سپس همزمان که روی دیوار سفید متمرکز هستیم ۵ مرتبه ی دیگر بصورت درونی تکرار می کنیم من خودم هستم … .

۷- بیدارسازی

از تولد تا بلوغ

نوزاد در سال های اول زندگی یعنی بین تولد تا دو سالگی کودک سعی می کند تا دنیای بیرون از رحم را کشف کند. و در همین رابطه از واکنش ذاتی در این رابطه استفاده می کند. او به ترتیب بالا رفتن سن شیشه ی شیر را می مکد و به طرف نور می چرخد. به دنبال صدا می گردد و وضوح صدا و سعی می کند تا با ایجاد رفتارهای مخصوص (خودش ابداع می کند و آزمون و خطا می کند) با دنیای جدید ارتباط برقرار کند مانند ایجاد صدا با زدن چیزی روی میز یا این که با نگاه کردن به یک چیز از ابعاد مختلف و همچنین تشخیص مزه ها و اگر چیزی را گم کند بلافاصله فراموش می کند.( چون نمی فهمد که بعدا ممکن است نیاز پیدا کند و فقط در لحظه عمل می کند). در اواخر اولین سال زندگی توجه او به بعضی چیزها بیشتر می شود و حس مقایسه و اولین پایه های متاپروگرام در او شکل می گیرد . نوزاد در این مرحله بعضی چیزها را نسبت به دیگر چیزها ترجیح می دهد و بین یک و نیم سالگی تا ۲ سالگی اولین پایه های خلاقیت در او شکل می گیرد و نوزاد سعی می کند بازی هایی را برای خودش بوجود آورد. رفته رفته حدود ۲ سالگی شروع به حرف زدن می کند و سعی می کند با کلام با دنیای بیرون از خود ارتباط برقرار کند (جمله می سازد) و از این مقطع به بعد فکر کردن نیز جایگاه مهم تری نسبت به عمل کردن پیدا می کند. حدود ۵ تا ۶ سالگی کودک شروع می کند دنیا را از چشم خود دیدن و نمی تواند درک کند که دیگران به عنوان یک شخص می توانند متفاوت باشند یا متفاوت فکر کنند. (لجاجت در این سن شکل می گیرد) حدود ۷ سالگی کودک با موضوعاتی چون حجم ، جنس ، کیفیت و کمیت ، تغییر در اجسام مانند کاردستی ، نجاری و… آشنا می شود و تقریبا در همین سال ها کودک سعی می کند ماموریت هایی را به عهده بگیرد و خودش عامل بعضی کارها باشد و تا ۱۰ سالگی نوجوان پی به این می برد که دارای یک ابزار به نام فکر است و می تواند تاثیر گذار باشد حتی سعی می کند تا در مورد بعضی از موارد اضهار نظر کند و دلیل هم برای اضهار نظر خود داشته باشد. هر چند که موارد بالا نسبی است ( از نقطه نظر سن) و محیط نقش بسیار مهمی در رشد یا عدم رشد در این مقاطع دارد ولی می توانیم به یک خلاصه ی رشد برسیم که تقریبا همه جا یکسان است.

  • حدود ۱۲ ماهگی بچه تعادل را یاد می گیرد و می تواند بایستد و راه برود
  • حدود ۱۸ ماهگی بچه متوجه یک شخصیت انفرادی در خود می شود
  • بین ۲ تا ۳ سالگی بچه ابراز وجود می کند و از خود و دارایی هایش دفاع می کند
  • در اوایل ۳ سالگی بچه تصمیم می گیرد با قاطعیت بگوید نه یا این که در مواردی اگر یا شرط بگذارد.
  • بین ۴ تا ۵ سالگی به تفاوت جنسی پی می برد و سعی می کند خود را با بزرگترهای همجنس خود مقایسه کند و جنس مخالف را جذب کند.
  • حدود ۱۰ تا ۱۱ سالگی نوجوان نزدیک به بلوغ است و سعی می کند از هر زبانی استفاده کند تا بگوید که دیگر بچه نیست و نباید مانند یک بچه با او رفتار کرد.
  • حدود ۱۵ سالگی اعتراض به شیوه ی زندگی خانواده را شروع می کند و می خواهد از خانواده مستقل فکر کند به همین دلیل از مدل ها و الگوهای دیگر برای زندگی استفاده می کند مانند شخصیت های تاریخی ، مذهبی ، هنری و حتی خانواده ی دوستان.او در این جا به دنبال یک هویت جدید است که می خواهد برای خودش بوجود بیاورد (ضمیرآگاه می خواهد هویتی که قبلا شکل گرفته نشان دهد) و این را نشان دهد.
  • حدود ۱۷ تا ۱۹ سالگی دوران نوجوانی به پایان می رسد و حس ساختن در فرد بوجود می آید و دوست دارد خودش چیزی را خلق کند و در نهایت یک تحول در زندگی اش بوجود آورد مانند ازدواج یا رفتن به سر کار. او در اینجا خانواده را عقب مانده و متفاوت می بیند. می خواهد مستقل باشد و مستقل عمل کند و حتی برای خانواده اش تصمیم بگیرد به شرط آن که خانواده برایش مهم باشد.

در رابطه با هویت به موضوع دیگری که باید پرداخته شود. عزت نفس ، اعتماد به نفس و ابراز وجود است که تقریبا به طور مستقیم از طرف پدر و مادر در فرزند شکل می گیرد. والدین می توانند از همان آغاز زندگی کودک برای او عزت نفس و اعتماد به نفس ایجاد کنند و یا برعکس عزت نفس و اعتماد به نفس را در کودک کاهش دهند.به او اجازه ی ابراز وجود دهند و یا این حق را از او بگیرند.اگر والدینی نتوانند ارزش وجود خود فرزند را درک کنند و به قول راجرز بخواهند ارزش او را از موفقیت ها و عدم موفقیت هایش بسنجند،عزت نفس در کودک دچار مشکل می شود .پس باید کودک و ارزش او را از موفقیت ها و عدم موفقیت هایش جدا کرد.و همین طور اگر توانایی های کودک را تشخیص ندهند یا انتظاری بیش از توانایی کودک از او داشته باشند که او نتواند انجام دهد و بعد مورد سرزنش قرار گیرد،اعتماد به نفس در فرد آسیب می بیند.اگر به کودک اجازه ندهند نظر و عقیده ی خود را بیان کند و از عقیده اش دفاع کند ، ابراز وجود در او از بین می رود.البته باید به این موضوع نیز توجه شود هر چند که اولین پایه های این سه مفهوم توسط والدین پایه ریزی می شود،ولی در ادامه ی زندگی فرد و رشد اوعوامل دیگری نیز تاثیرگذار هستند:

الف)عوامل فرهنگی:در یک فرهنگ خاص باید دیگران را در اولویت قرار داد مثل روی حرف آقابزرگ نباید حرف زد.

ب)سطح اجتماعی:مانند هرچه ارباب بگوید باید بدون چون و چرا انجام داد.

ج)سطح روانی:مانند به دلایلی(مثلا یک واقعه)،ترس از انجام یک کار در فرد شکل می گیرد.

د)وضعیت تاریخچه ی فرد مانند شکست های پی در پی در موارد مختلف زندگی

برای این که بتوانیم اعتماد به نفس را در یک فرد افزایش دهیم بصورت زیر عمل می کنیم:

  • تغییر باور را در سوژه ایجاد می کنیم
  • با هیپنوتیزم او را برنامه ریزی می کنیم تا اعتماد به نفس بالاتری داشته باشد

برای این که بتوانیم ابراز وجود را در یک فرد تقویت کنیم بصورت زیر عمل می کنیم:

  • تغییر باور را انجام می دهیم
  • با هیپنوتیزم او را برنامه ریزی می کنیم تا ابراز وجود بهتری داشته باشیم

برای این که بتوانیم عزت نفس را در یک فرد بالا ببریم بصورت زیر عمل می کنیم:

  • از سوژه می خواهیم که در یک مکان راحت خود را قرار دهد
  • از سوژه می خواهیم یک نفس عمیق بکشد. ( نشسته) و از ۱۰ تا ۱ می شماریم و ریلکس بودن را در او برنامه ریزی می کنیم.
  • زمانی که به شماره ۱ رسیدیم از سوژه می خواهیم تصور کند یک نوزاد را در آغوش گرفته است.
  • به سوژه اطلاع می دهیم که این نوزاد خود او است و سوژه باید به نوازش کردن این نوزاد و قربون صدقه رفته نوزاد بپردازد.( برای این موضوع حدودا یک و نیم الی ۲ دقیقه زمان می دهیم و از سوژه می خواهیم با صدایی که شنیده شود آن را انجام دهد.
  • از اینوضعیت بیرون می آییم ( خنثی سازی)
  • هیپنوتیزم را انجام می دهیم و می گوییم که از عزت نفس بالایی برخوردار می شویم.